نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مِثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد
نیم رخ، نیمی از صورت، نیمی از رخسار، طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند، تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند، گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد، (آنندراج)، جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) : حق القدم گرفت گهرهای نیم رو پای کسی که آبله زد در سراغ ما، خالص (از آنندراج)، با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است اوز عمان خیزد این از چشمۀ آب بقا، شفیع اثر (از آنندراج)، ، نیم برشته، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به معنی دوم شود، - نیم روخاکی، یک طرف رخسار بر زمین نهاده، (از رشیدی) (از انجمن آرا)، رخسار از یک طرف بر زمین نهاده، (آنندراج)، رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود: بر در خاکش خجل بنشست چرخ نیم روخاکی و خون آلود و بس، ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)، - نیم روخاکین، نیم روخاکی، چهره بر خاک سوده، کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری، رجوع به نیم روی شود: نیم روخاکین چو بوسم پای تو بر سر از نو تاج تمکین آورم، خاقانی، - نیم رو کردن، تخم مرغ در روغن پختن، تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن
نیم رخ، نیمی از صورت، نیمی از رخسار، طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند، تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند، گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد، (آنندراج)، جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) : حق القدم گرفت گهرهای نیم رو پای کسی که آبله زد در سراغ ما، خالص (از آنندراج)، با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است اوز عمان خیزد این از چشمۀ آب بقا، شفیع اثر (از آنندراج)، ، نیم برشته، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به معنی دوم شود، - نیم روخاکی، یک طرف رخسار بر زمین نهاده، (از رشیدی) (از انجمن آرا)، رخسار از یک طرف بر زمین نهاده، (آنندراج)، رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود: بر در خاکش خجل بنشست چرخ نیم روخاکی و خون آلود و بس، ؟ (از آنندراج و انجمن آرا)، - نیم روخاکین، نیم روخاکی، چهره بر خاک سوده، کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری، رجوع به نیم روی شود: نیم روخاکین چو بوسم پای تو بر سر از نو تاج تمکین آورم، خاقانی، - نیم رو کردن، تخم مرغ در روغن پختن، تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن
دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است و 741 تن سکنه دارد. آب آن از استخر و رودخانه و محصول آنجا برنج و ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است و 741 تن سکنه دارد. آب آن از استخر و رودخانه و محصول آنجا برنج و ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نیمه شب. دل شب. نصف شب. دیرگاه شب: همی باده خوردند تا نیم شب به یاد بزرگان گشاده دو لب. فردوسی. چو از خواب بیدار شد نیم شب یکی جام می جست و بگشاد لب. فردوسی. وزآن پس یکی نیز نگشاد لب پر از غم همی بود تا نیم شب. فردوسی. برآمد یکی بومهن نیم شب تو گفتی جهان را گرفته ست تب. اسدی. نیم شب هم قوم حرم سرای سلطانی از شادیاخ آنجای آمدند. (تاریخ بیهقی ص 401). امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیم شب بکشید. (تاریخ بیهقی). ناگاه بی خبر هارون نیم شب شاه ملک درکشید. (تاریخ بیهقی ص 698). شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند خورشید نیمروز و مه نیم شب سلام. سوزنی. غصۀ هر روز و یارب یارب هر نیم شب تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من. خاقانی. جز دعوت شب مراچه چاره هان ای دعوات نیم شب هان. خاقانی. ز آن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواهد مرا هر نیم شب بسته به آب انداخته. خاقانی. چو در نیم شب سر برآرم ز خواب ترا جویم وریزم از دیده آب. نظامی. همه در نیم شب نوروز کرده به کار عیش دست آموز کرده. نظامی. نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. نیم شبی سیم برم نیم مست نعره زنان آمد ودر درشکست. عطار. گر چه هست این دم بر تو نیم شب نزد من نزدیک شد صبح طرب. مولوی. محتسب در نیم شب جائی رسید در بن دیوار مردی خفته دید. مولوی. ازنظر چون بگذری و از خیال کشته باشی نیم شب شمع وصال. مولوی. مست می بیدار گردد نیم شب مست ساقی روز محشر بامداد. سعدی. مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. به نیم شب اگرت آفتاب می باید ز روی دختر گل چهر رز نقاب انداز. حافظ
نیمه شب. دل شب. نصف شب. دیرگاه شب: همی باده خوردند تا نیم شب به یاد بزرگان گشاده دو لب. فردوسی. چو از خواب بیدار شد نیم شب یکی جام می جست و بگشاد لب. فردوسی. وزآن پس یکی نیز نگشاد لب پر از غم همی بود تا نیم شب. فردوسی. برآمد یکی بومهن نیم شب تو گفتی جهان را گرفته ست تب. اسدی. نیم شب هم قوم حرم سرای سلطانی از شادیاخ آنجای آمدند. (تاریخ بیهقی ص 401). امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیم شب بکشید. (تاریخ بیهقی). ناگاه بی خبر هارون نیم شب شاه ملک درکشید. (تاریخ بیهقی ص 698). شاید گر از فلک دو رخ نجم را کند خورشید نیمروز و مه نیم شب سلام. سوزنی. غصۀ هر روز و یارب یارب هر نیم شب تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من. خاقانی. جز دعوت شب مراچه چاره هان ای دعوات نیم شب هان. خاقانی. ز آن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواهد مرا هر نیم شب بسته به آب انداخته. خاقانی. چو در نیم شب سر برآرم ز خواب ترا جویم وریزم از دیده آب. نظامی. همه در نیم شب نوروز کرده به کار عیش دست آموز کرده. نظامی. نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد. نظامی. نیم شبی سیم برم نیم مست نعره زنان آمد ودر درشکست. عطار. گر چه هست این دم بر تو نیم شب نزد من نزدیک شد صبح طرب. مولوی. محتسب در نیم شب جائی رسید در بن دیوار مردی خفته دید. مولوی. ازنظر چون بگذری و از خیال کشته باشی نیم شب شمع وصال. مولوی. مست می بیدار گردد نیم شب مست ساقی روز محشر بامداد. سعدی. مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. به نیم شب اگرت آفتاب می باید ز روی دختر گل چهر رز نقاب انداز. حافظ
کمی. اندکی. مقداری به غایت قلیل. مختصری. ذره ای. خرده ای: خاقانی است جوجو در آرزوی او او خود به نیم جونکند آرزوی من. خاقانی. سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو ببخشش زر و دستار بس گرانبار است. خاقانی. به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است. حافظ. قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از خرد عاری است. حافظ
کمی. اندکی. مقداری به غایت قلیل. مختصری. ذره ای. خرده ای: خاقانی است جوجو در آرزوی او او خود به نیم جونکند آرزوی من. خاقانی. سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو ببخشش زر و دستار بس گرانبار است. خاقانی. به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است. حافظ. قلندران حقیقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از خرد عاری است. حافظ
بلادت باشد و آن تعطیل قوت نفس ناطقه است بی آنکه تقصیری در خلقت آن شده باشد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، در برهان آمده در فرهنگها نیافتم، (انجمن آرا) (آنندراج)، بلادت و کندی ذهن، (ناظم الاطباء)
بلادت باشد و آن تعطیل قوت نفس ناطقه است بی آنکه تقصیری در خلقت آن شده باشد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، در برهان آمده در فرهنگها نیافتم، (انجمن آرا) (آنندراج)، بلادت و کندی ذهن، (ناظم الاطباء)